کوي رضا

تا دامن از من کشيدي، اي سرو سيمين تن من
هر شب ز خونابه دل، پرگل بود دامن من
جانا، رخم زرد خواهي، جانم پر از درد خواهي
دانم چها کرد خواهي، اي شعله با خرمن من
بنشين چو گل در کنارم، تا بشکفد گل ز خارم
اي روي تو لاله زارم، وي موي تو سوسن من
تا در دلم جا گرفتي، در سينه مأوا گرفتي
بوي گل و سوسن آيد، از چاک پيراهن من
اي جان و دل مسکن تو، خون گريم از رفتن تو
دست من و دامن تو، اشک غم و دامن من
من کيستم بينوائي، با درد و غم و آشنائي
هر لحظه گردد بلائي، چون سايه پيراهن من
قسمت اگر زهر اگر مل، بالين اگر خار اگر گل
غمگين نباشم که باشد، کوي رضا مسکن من
گر باد صرصر غباري، انگيزد از هر کناري
گرد کدورت نگيرد، آئينه روشن من
تا عشق و رندي است کيشم، يکسان بود نوش و نيشم
من دشمن جان خويشم، گر او بود دشمن من
ملک جهان تنگنائي، با عرصه همت ما
خلد برين خار زاري، با ساحت گلشن من
پيرايه خاک و آبم، روشنگر آفتابم
گنجم ولي در خرابم، ويرانه من تن من
اي گريه دل را صفا ده، رنگي به رخسار ما ده
خاکم بباد فنا ده، اي سيل بنيان کن من
وي مرغ شب همرهي کن، زاري بحال رهي کن
تا بر دلم رحمت آرد، صياد صيدافکن من

آذرماه ١٣٢٨